سلام دوستان خوبم من اولین بار که تو وبم مطلب مینویسم تصمیم دارم که درباره ی خاطرات مدرسه بنویسم امیدوارم که با نظرات شما خوبان بتوانم وب خوبی داشته باشم. روز اول مدرسه که به مدرسه رفتم حس عجیب ولی خوبی داشتم وقتی وارد مدرسه شدم دوستان سال گذشته را دیدم با هم کلی احوال پرسی کردیم. بعد هم زنگ خورد سر صف ناظم ومدیر خوبمان بعد از سلام واحوال پرسی وقتی که اسم ها تموم شد اسم من چند و نفر دیگه از دوستام در بین اسم های خونده شده نبود اون لحظه گفتم خدایا کاشکی زودتر کلاسم پیدا میشد خوب واقعا گم شده بود به ما گفته بودن جلوی دفتر با یستید تا ناظم ها بیایند وتکلیف شما رو معلوم کنند در همین حین که داشتم با خدا حرف میزدم یک خانم مهربون با چهره ی زیبا گفت من نمیدونم از تو خوشم اومد .(تعریف از خودم نباشه)منم از خدا خاسته رفتم وسر کلا سشون نشستم حالا پیش خودمون بمونه منم از ایشون خیلی خوشم اومده بود حالا هم با هم روزای خیلی خوبی را پشت سر میزاریم. اخیش دستم درد گرفت ببخشید حتما سر شما هم درد گرفت . ارزو میکنم که همیشه خوب خوب باشید/
اسم من محدثه است در پایه ی دوم دبستان تحصیل میکنم و همه می گن گلم. 
.
شروع به خواندن اسم های بچه ها کردن تا کلاس ها مشخص شود 
گفت دخترم کلاس نداری؟من جواب دادم نه
بروسر کلاس من بشین ودانش اموز من باش
.
.
| قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |
